سیب ودست

میخواهم پرواز کنم

.چيزی شبيه پشيمانی
در سيم‌ها گذر می‌کند.
می‌گويی
ــ من اصرار کردم به اين آشنايی.
يادت نمی‌آيد بگويی
(که قبل از آن اصرار)
من بی‌هوا دستت را گرفته بودم
و دستم حتی گرم بود.
يادت نمی‌آيد بگويی
يک سيب
همان روز به تو داده بودم.
می‌گويی
ــ من اصرار کردم به اين آشنايی.
من هم که يادم مانده
حرف سيب و دست را
نمی‌زنم حتی.



+نوشته شده در پنج شنبه 17 شهريور 1390برچسب:,ساعت23:8توسط نادیا | |